در تمامی مقاطع تاریخی در طول این چهل سال، دورهای نبوده که شاهد تقابل آمریکا و ایران نبوده باشیم. گروهکها، کودتاها، مباحث تجزیهطلبی، جنگ تحمیلی هشت ساله، براندازی نظامی و حتی براندازی نرم در دستور کار آمریکا برای تقابل با ایران قرار گرفتند. آخرین سنگ اندازیِ آمریکا که امروز با آن روبهرو هستیم «جنگ تمام عیار اقتصادی» است.
پایگاه تحلیلی مصداق/ دنیای سیاست از گذشتههای دور عرصه رقابتهای حکومتی و نزاع بین تمدّنهای بوده است. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تقابل آمریکا با ایران آغاز شد؛ برای بررسی اینکه این نزاع تمدّنی و اینکه چه مولفههایی در رقابت تمدّنی میان آمریکا و ایران موثرند و سرانجام این رویارویی چه خواهد شد؟ با دکتر احمد نادری استاد دانشگاه و مدیر گروه انسانشناسی دانشگاه تهران به گفتگو پرداختیم که بخش اوّل آن به شرح زیر تقدیم میگردد.
سرآغاز نزاع تمدّنی ایران و ایالات متّحدهی آمریکا را که مشخصاً از چهل سال پیش آغاز شده است و در دو دههی اخیر نمود بیشتری نیز یافتهاست، چه در عرصه نظریه و چه در عمل، باید در فروپاشی اتّحاد جماهیر شوری و سالهای اولیهی پس از فروپاشی جستجو کرد. از سوی دیگر میتوان سرآغاز این رویارویی تمدّنی(Civilizational Clash) را انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷(۱۹۷۹) در نظر گرفت. در هر صورت، با مفروض گرفتن هر کدام از این مقاطع تاریخی، به نتایج یکسانی خواهیم رسید.
انقلاب اسلامی ایران، حاکمیّت یا دستکم نویدبخشِ نوعی پارادیم نوینِ حاکمیّت در سپهر سیاسیِ جهان معاصر بود. انقلابی که با الگوهای پیشینِ قدرت در نظریههای مرسوم روابط بین الملل چندان همخوان نبود. اگر صرفاً از منظر تاریخی به این مساله بنگریم، در مییابیم که در دو قرن اخیر و مخصوصاً پس از انقلاب فرانسه که سیستم یا نظام دولت-ملتها یا دولتهای ملی(Nation-State)، جایگزین نظامهای سیاسی پیشین شد، سه ایدئولوژی و کلان هویّت در میدان اجتماعی-سیاسی حضور و نقشی پر رنگ داشتنهاند. این سه ایدئولوژی یا فرا روایت به زبان ژان فرانسوا لیوتار، از دید من عبارتند از لیبرالیسم، سوسیالیسم و ناسیونالیسم که در سراسر جهان حضوری مسلط داشتند و به نوعی بازیگران عمدهی عرصهی ایدئولوژی سیاسی در دوران جنگ سرد تا پیش از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی بودند.
انقلاب اسلامی ایران هویّت چهارم را به این مجموعه افزود؛ کلان هویّت جمهوری اسلامی که برگرفته از اصول و مفاهیم اسلامی از قبیل امّت واحده، عدالت طلبی و … است زمین بازیِ این سه کلان هویت را بر هم زد. حاکمان ایدئوژی آن زمان، ایران را به خاطر فعالیتهای استکبارستیزانهی خود، ضد نظم(Anti-Hegemony) نامیدند. در این سالها آنها برچسب ضدنظم را با عناوین مختلف به ایران نسبت دادند، زیرا نظم جهانیِ مد نظر آنها را با چالشهای جدّی مواجه کرده است.
این ضدّیت با نظم جهانی برخاسته از یک نظام ارزشی است. ما در مردمشناسی سیاسی(Political Anthropology) بحث جدیای دربارهی نظامهای ارزشی و ارتباط آنها با نظام بینالملل و سیاست بینالمللی داریم مبنی بر اینکه دولتها بر پایهی نظامهای ارزشیِ بومی و محلی شکل میگیرند. اگر از این منظر به این موضوع بنگرید، متوجه میشوید که نزاع اخیر یک نزاع همه جانبه و جدی است. جمهوری اسلامی ایران، نظامهای ارزشی دو و یا سه گانهی پیش از خود را در هم شکست و به بهترین تعبیر، پارادیم حزب الله یا امّت واحدهی اسلامی را در عرصه سیاست بین الملل بنا نهاد. لذا از همان زمان دشمنی و خصومت آمریکا با ایران شروع شد. در تمامی مقاطع تاریخی در طول این چهل سال، دورهای نبوده که شاهد تقابل آمریکا و ایران نبوده باشیم. گروهکها، کودتاها، مباحث تجزیهطلبی، جنگ تحمیلی هشت ساله، براندازی نظامی و حتی براندازی نرم در دستور کار آمریکا برای تقابل با ایران قرار گرفتند. آخرین سنگ اندازیِ آمریکا که امروز با آن روبهرو هستیم «جنگ تمام عیار اقتصادی» است.
حتی اگر مبدا و نقطهی آغاز این نزاع تمدّنی را فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی، یعنی اواخر قرن بیستم فرض کنیم، باید به این نکته دقت کنیم که که در آن سالها ایالات متّحده تلاش جدیای برای گسترش نفوذ خود در منطقه داشت. آمریکا از سویی تلاش داشت تا با ایجاد چالشهایی در سبک زندگی از طریق جنگ نرم، نفوذ خود در اقمار شوروی را بیش از پیش افزایش دهد و از سوی دیگر، تلاش داشت تا در جهان اسلام نفوذ بیشتری داشته باشد و از این طریق قدرت خود در منطقه را تثبیت کند.
نظمهای جهانی اینطور تعریف میشوند که هرازگاهی نظمی بر دنیا حاکم میشود که ممکن است چند دهه و حتی چند صده دوام بیاورد. تا قبل از جنگ جهانی دوّم ما شاهد نظامی از نظم چند قطبی(multipolar world order) بودیم. به این ترتیب که چند قطب در روابط بین الملل در حال بازیگری بودند و نظام بینالملل بین این قطبها تقسیم شده بود. بعد از جنگ جهانی دوم که استعمارگران اروپایی افول میکنند، بعد از آن نظم جهانی به حالت دوقطبی (Bipolar world order) تبدیل میشود. آمریکا و شوروی صحنه گردان دنیا میشوند.
باید به این نکته توجه داشت که سرآغاز شکلگیری نظمهای نوین، اتقاقات بزرگ در دنیا بوده است. به عنوان مثال، جنگ بزرگی رخ میدهد که از ویرانههای این جنگ یک نظم جهانی متولد میشود و یا یک امپراتوری سقوط میکند. فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی یک اتفاق بزرگ در جهان بود، یک نظام با آن عظمت فرو میپاشد و نظمی که بعد از آن بر دنیا حاکم میشود به مسالهی جدیِ اندیشمندان آمریکایی بدل میشود.
نکته مهمّی که باید به آن توجه کرد این است پس از فروپاشی شوروی، نظم جهانی به سمت نظام تک قطبی (unipolar) پیش میرود. نظم جهانی به سمت یک کدخدایی و به اصطلاح علمی یک هژمون تمایل پیدا میکند. در جنگ دوم خلیج فارس و حمله عراق به کویت، ما شاهد تحقق این نظام تک قطبی هستیم. به این معنا که صدام حسین با چراغ سبز خود آمریکاییها به کویت یورش میبرد و در مدت کوتاهی کویت را به تصرف در میآورد؛ اما آمریکاییها برای نمایش آغاز دوران تک قطبی با کمک متّحد منطقهای خود یعنی عربستان سعودی و ناتو صدام را از کویت بیرون میکنند و کویت را به حاکمان گذشته خود بازمیگردانند و اینطور تلقین میکنند که تنها یک رئیس برای دنیا وجود دارد و آن هم هژمون آمریکاست. شاخصهی اصلی یک هژمون قدرت، مسالهی تمام کنندگی آن است که در این جنگ آمریکا این موضوع را به دنیا القا کرد.
متفکران و نظریه پردازان ایالات متّحده همراستا با این عملیاتهای نظامی، شروع به بازصورت بندی نظریات مربوط به حوزه ژئوپولتیک، روابط بینالملل و علوم اجتماعی میکنند تا قدرت نوین ایالات متّحده را در دوان پساشوروی بر دنیا حاکم کنند.
البته هر کدام از این نظریهها و نظریههای دیگر نقاط مشترک و افتراقی با هم دارند. یکی از این نظریهها پایان تاریخ(End of History) است که توسط فرانسیس فوکویاما مطرح میشود که پیشفرضی کاملا نئولیبرال دارد و بحث اساسی آن این است که رقیب دیرینه شکست خورده و ما بایستی به سمتی حرکت کنیم که قدرت لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی را حاکم کنیم.
پایان تاریخِ مَد نظر فوکویاما، یعنی پایان همه ایدئوژیها به جز لیبرال دموکراسی که مسلط خواهد شد. نظریه نبرد تمدّنهای(Clash of civilizations) ساموئل هانتینگتون و نظریه برژینسکی که آن را در کتاب صفحه شطرنج بزرگ مطرح کرد هم به نوعی در ادامهی همان روند صورت بندی تاریخی مدنظر فوکویاما از نظم جهانی هستند. از دید این نظریهپردازان، ما از فضای دولت محوری عبور کرده ایم و تمدّنها با هم به رقابت میپردازند. آنها سطح نزاع تمدّنی را ریشهای تر از قبل قلمداد میکنند. هانتیگنتون در تعرف خود از تمدّن خاطرنشان میکند که در نزاع تمدّنها میتوان فرهنگهای مختلف را ذیل یک تمدّن دسته بندی کرده که در حال نزاع با تمدّن دیگری است. هانتیگنتون صحفه جهانی را به هشت تمدّن تقسیم میکند و تلویحاً بیان میکند که نبرد نهایی به سه تمدّن برجستهی کنفسیوس، غرب و اسلام خلاصه خواهد شد. هانتیگنتون در بحث فرعی این کتاب، این ایده را مطرح میکند که درست است که نقش دولتها در شکل سنتی خود از بین رفته منتها این دولتها هستند که در تمدّنها نقشی تعیین کننده دارند. از دید هانتینگتون، اصطلاحاً این هستههای دولت یا دولتهای مرکزی هستند که تمدّنها را جهتدهی میکنند. هانتیگنتون در تمدّن کنفسیوس هسته اصلی را شاه و در تمدّن غرب هسته اصلی را آمریکا معرفی میکند اماّ برای تمدّن اسلامی با توجه به کدهایی که معرفی میکند ایران را هستهی مرکزی این تمدّن اعلام میکند. او معتقد است که تمّدن غرب باید به صورت جدی مانع ایجاد ارتباط میان تمّدن کنفسیوسی و اسلام شود .او این موضوع را دقیقاً زمانی مطرح میکند که روابط چین و ایران در حال شکلگیری بود. علاوه بر این، باید به این نکته نیز اشاره کنیم که از دید هانتینگتون، نزاعهای تمدّنی در خطوط گسل رخ خواهند داد. هانتیگنتون در نهایت این سه تمدّن را واجد قدرت تقابل با هم میداند و با توجه به نظام ارزشی جهان شمول، نبرد تمدّنی میان اسلام و غرب را مطرح میکند.
بسیاری از همکاران بنده در انتقاد به این نظریه معتقدند که این نظریه نظریهای کلیگراست و تاریخ مصرف آن گذشته است؛ امّا بنده با تایید کلیگرایی این نظریه، مخالف انقضای آن هستم. زیرا این نظریه هم اکنون در حال اتفاق افتادن است و مخصوصاً اتفاقهایی که در قرن بیستویکم رخ داده است، نبرد تمدّنی مد نظر هانتیگتون را به خوبی نشان میدهد.
اتفاقی که در قرن ۲۱ افتاده این است که سه تمدّن – که البته تمدّن ارتدوکس را هانتیگنتون در نبرد تمدّنهایش متاسفانه دست کم میگیرد، شاید چون خیلی غرّه شده به اینکه شوروی فروپاشید و تمدّن ارتودکس نمیتواند قدرت بگیرد که اتفاقاً با حزب روسیه واحد از اوایل سال ۲۰۰۰ به بعد تمدّن ارتودکس قدرت گرفت؛ همین آقای پوتین و اینها که الان بازیگر جدیای است- در خط گسل سوریه از سال ۲۰۱۲ به بعد در مقابل تمدّن غرب ایستادند.
یعنی عملاً ما شاهد یک نزاع تمدّنی هستیم که البته یک سوی این نبرد تمدّنی به اکراین هم سرایت کرده است، خون ریزیهای شدیدی که در اوکراین اتفاق افتاد ولی خیلی زود فیصله یافت چون اروپا نباید خط گسل میشد. جهان اسلام باید خط گسل میشد. این مسأله معنا دار بود. یعنی خود غربیها جریان اکراین را جمع کردند. روسیه حاضر بود که این خط گسل جلو برود ولی خود غربیها جمعش کردند که نظرها به جهان اسلام معطوف بشود یعنی باید یک چهره ی سبعانه از اسلام نشان میدادند. اینها معنادار است و در قالب بحثهای علمی میتوان با فاکتهایی به آن پرداخت. بنابراین، سه تمدّن از سال ۲۰۱۱ مقابل تمدّن غرب در سوریه ایستاده اند. امّا این سه تمدّن کدام هستند؟ تمدّن اسلام با محوریت ایران، تمدّن کنفسیوس با محوریت چین و تمدّن ارتدوکس با محوریت روسیه مقابل ایلات متّحده ایستادهاند. اساساً در این ۵ یا ۶ سال اخیرکارهایی صورت گرفت که قبلا انجام نگرفته بود؛ مثلاً وتوی یک قطعنامه در شورای امنیّت که چین و روسیه با همدیگر آن را وتو میکنند. خب در شورای امنیت سازمان ملل که ۵ کشور قدرتمند، حق وتو دارند کافی است که یک نفر وتو کند در اینصورت کلقطعنامه از اعتبار ساقط میشود. وقتی دو قدرت با هم وتو میکنند این نشانگر یک اتفاقاتی در سیاست بین المللی است یعنی چین و روسیه بارها قطعنامههای علیه سوریه را وتو کرده اند. شما میدانید که وقتی یک قطعنامهای در شورای امنیّت تصویب میشود یک مشروعیّتی را برای مداخله نظامی و حالا هر مداخلهای ایجاد میکند که معمولاً در این موارد مداخله نظامی است. وقتی چین و روسیه با هم وتو میکنند این معنادار است یعنی همان نبرد تمدّنی به شکل دیپلماتیک در صحنه سیاست بینالملل در حال اتفاق افتادن است. لذا هانتیگنتون معتقد است که در نبردهای تمدّنی، تمدّن غرب و تمدّن اسلام رویارویی نهایی را خواهند داشت که ما هماکنون این مساله را به خوبی احساس میکنیم. در سالهای اخیر که جمهوری اسلامی قدرتمندتر شده است، مخصوصاً در این دو دههی اخیر ، نزاع تمدّنی شکل منحصر به فردی به خود گرفته است و به سمت یک رویارویی تمار عیار رفته است. خیلی ساده اندیشانه است که فکر کنیم در حال حاضر رویارویی تمام عیاری با تمدّن غرب نداریم. این رویارویی قبل از هر چیز یک رویارویی ایدئولوژیک است که در واقع وارد حوزههای فرهنگی، سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی و آموزش میشود و در نهادهای مختلف این رویارویی جدی است. پیشتر گفتم که این یک رویارویی ایدئولوژیک است بر اساس همان نظامهای ارزشی که این دو تمدّن دارند و اتفاقاً مدعی جهان شمولی هستند؛ یعنی هم ما معتقدیم که به حقّ، اسلام یک سیستم یا نظام جهان شمول است و از سویی غربیها هم معتقدند که ارزشهای آنها جهان شمول است. پس نزاع تمدّنی قبل از هر چیز بین دو نظام ارزشی است و نمود آن عینیت یافتنِ آن در حوزههای مختلف است. به هر شکل از هر زاویهای به رویارویی تمدّنی بپردازیم چه بعد از انقلاب اسلامی ایران و چه بعد از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی، میبینیم که بسط حوزه نفوذ ایران بر اساس نظام ارزشی خود، نزاع تمدّنی بین ایران و ایالات متّحده را خیلی جدّیتر از قبل میکند.