متن زیر گزارش نشستی است که یه منظور نقد و بررسی کتاب “نظام جهانی مدرن: کشاورزی سرمایهدارانه و خاستگاههای اقتصاد جهانی اروپا در سده شانزدهم” نوشته امانوئل والرشتاین در انجمن علوم سیاسی با حضور احمد نادری، ابوالفضل دلاوری و محمد فاضلی برگزار شد. این کتاب توسط پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات و با ترجمه سناءالدین سراجی جهرمی منتشر شده است.
این متن ابتدا در روزنامه اعتماد در تاریخ ۹۶/۶/۶ منتشر شده است.
والرشتاین جامعهشناس
ابوالفضل دلاوری
ابوالفضل دلاوری نخستین سخنران این نشست بود که بحث خود را با اشاره به اهمیت ترجمه کتاب کلاسیک والرشتاین با تاخیر ۴٠ ساله به فارسی آغاز کرد و گفت: این تاخیر با وجود اقبالی است که دستکم از سالهای بعد از انقلاب از سوی پژوهشگران ایرانی هم به دلایل علمی و هم ایدئولوژیک نسبت به آرای والرشتاین وجود داشت، اما معمولا اطلاعاتمان از منابع دست دوم و گاه دست سوم به دست میآمده است. معمولا تصور میشود که این اثر در حوزه اقتصاد سیاسی است، اما والرشتاین خودش را جامعهشناس میداند و در این کتاب میکوشد نشان دهد جامعهشناسی اگر بر پایه یک نظام جهانی صورت بگیرد، وظیفهاش را به ثمر رسانده است.
از دید والرشتاین آنچه جامعهشناسان لیبرال یا جامعهشناسان مکتب دورکهیم در دوره تسلطشان در دهه ١٩۶٠، جامعه میدانند، یک نظام کامل نیست. مرزهای ملی محدودههای دقیقی برای فهم پدیدههای سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی درون کشورها نیست. به نظر او جامعه را تنها در مقیاس جهانی میتوان مطالعه کرد. از دید والرشتاین یک نظام اجتماعی دستکم از دو- سه قرن پیش تنها یک نظام جهانی است. دلاوری با تاکید بر اینکه کتاب حاضر جلد اول از مجموعهای ۴ جلدی است، گفت: این مجلد به اروپای سده شانزدهم اختصاص دارد.
از نظر والرشتاین خاستگاه نظام جهانی مدرن اروپاست و در یک اقتصاد اروپایی بین سالهای ١۴۵٠ تا ١۶٠٠ میلادی شکل میگیرد و در قرن هفدهم تسری مییابد و به یک نظام اقتصادی جهانی به معنای فراگیر بدل میشود. او تاکید میکند که وقتی از نظام جهانی صحبت میکنم، به این معنا نیست که در بدو تاسیس این نظام همه جهان را در برگرفته است، اما روندهایی در این نظام شکل میگیرد که تمام جهان را فرا میگیرد، به این معنا این نظام از ابتدا سویه جهانی داشته است.
اصالت اقتصاد
وی در ادامه به این پرسش پرداخت که این نظام حول محور کدام مقوله شکل میگیرد و گفت: والرشتاین به دلیل نگرش چپ به اقتصاد اصالت میدهد، ضمن آنکه نظریهپردازان دیگر مثل وبر (نه وبریستها) را قبول دارد و به همین خاطر گرایش ارتودوکسی به مارکس ندارد و طبقات و تولید را عمده نمیکند. مارکس طبقه را بر اساس تولید تعریف میکند، در حالی که وبر آن را بر حسب مبادله (بازار) تعریف میکند. به نظر من والرشتاین نطفه اصلی شکلگیری نظام جهانی را نه تولید و تقسیم کار مبتنی بر آن بلکه مبادله در نظر میگیرد، یعنی از جایی که مبادله جهانی میشود.
البته مبادله و سوداگری از قدیم هم بوده است، اما نکته ظریف والرشتاین این است که مبادله پیشاسرمایهدارانه عمدتا بر سر کالاهای گرانبها و کم مصرف برای طبقات ویژه بوده است. او به مقوله تولید انبوه مارکس ارجاع میدهد و میگوید زمانی نظام جهانی شکل میگیرد که مبادله در زمینه کالاهای انبوه با مصرف تودهها رخ میدهد و تولیدهای خرد محلی را ویران میکند. این امر مستلزم تحولاتی در شیوه تولید است، به همین علت آن را سرمایهداری میخواند. بنابراین نظام جهانی البته با سرمایهداری اما حول محور کالاهای انبوه شکل میگیرد. از این منظر والرشتاین یک اقتصاد سیاسیدان است.
کتاب والرشتاین بنیادیتر از آن است که بتوان از آن کاربست عملی روزمره استخراج کرد.
دلاوری با اشاره به سیاستشناس بودن والرشتاین گفت: او میگوید بدون فهم نظام سیاسی و حقوقی فهم جامعه امکان ناپذیر است، آنچه جامعه را میسازد نه گروههای اجتماعی به هم پیوسته بلکه یک نظم سیاسی وحقوقی مبتنی بر اقتدار است که مرزبندی میکند و به افرادی که درون این مرزها قرار گرفتهاند، هویتی را القا یا تلقین میکند و هویت اجتماعی را بازنمایی میکند. اینجا بحث دولت در کانون توجه والرشتاین قرار میگیرد و بر خلاف مارکسیستهای ارتودوکس به نگرش وبری نزدیک میشود و به دولت نقش و استقلال عمل میدهد.
والرشتاین فرهنگشناس
وی در پایان گفت: والرشتاین همچنین یک فرهنگشناس با نگاه خاص خودش یعنی از منظر رویکردی جهانی است و در کتاب «ژئوکالچر» به فرهنگ به عنوان امری ازلی و ابدی نمینگرد. فرهنگ نزد او جلوهای از بازنمایی نظامهای معانی برآمده از شیوهها، فرآیندها و روندهای ادغام در نظام جهانی است، نه به این معنا که میتوان همه فرهنگهای جهان را یکسان تلقی کرد یا یکسانی کامل دارند، بلکه از دید او هر ساختار گروهی و اجتماعی نابرابر است. نظم آمرانه اصولا نابرابر است و این رویکردی مارکسیستی است. این نظم نابرابر تعارضات و تناقضاتی ایجاد میکند که در فرهنگ منعکس میشود. آنگاه شاهد لایههای مختلف فرهنگ در نظام جهانی هستیم، مثل فرهنگ مسلط و فرهنگ حاشیهای و همچنین فرآیندهایی که از این فرهنگ استخراج میشود، مثل شکلگیری فرهنگ مقاومت و… بنابراین والرشتاین در مجموع آثارش از ١٩٧۴ تا ٢٠١١ به حوزههای مختلف ورود کرده است.
نکته مهم روش شناختی والرشتاین این است که با وجود ورود به حوزههای مختلف مثل تاریخ، فرهنگ، جامعهشناسی، اقتصاد، سیاست و… روش خودش را بینارشتهای یا فرارشتهای نمیخواند، بلکه معتقد است که این رشتهها حاصل تجزیه علم کل نگر است. او خود را یک رشتهای میداند و میگوید به صورت تک رشتهای همه ابعاد یک نظام اجتماعی جهانی را مطالعه میکنم. این جا شاهد رویکرد مکتب فرانکفورتی او هستیم که با تجزیه لیبرالی رشتهها سر مخالفت دارد. او ملزومات یک کار علمی تجربی را به ما نشان میدهد و تاکید میکند که روش انتزاعی مفهومی را نمیپسندد. او خود را ستاره شناس یا کیهانشناسی میداند که یک نظام موجود و تکرار ناشده را مطالعه میکند. او انگیزهاش از شناخت این نظام جهانی را تعهد به جهانی که در آن زندگی میکند، میداند و معتقد است برای فهم نابرابری در جهان باید آن را دقیق شناخت، تا به جهانی برابری طلبانهتر و آزادی خواهانهتر برسیم.
والرشتاین متاثر از مکتب آنال
محمد فاضلی
محمد فاضلی جامعهشناس نخست بحث خود را به نسبت کتاب والرشتاین با جامعه ایران اختصاص داد و گفت: اهمیت کتاب والرشتاین در این است که بعد از آثار شاخص مکتب آنال در تاریخ مثل «جامعه فئودالی» مارک بلوخ و «اروپازاده قرون وسطا» ژاک لوگوف و «سرمایهداری و حیات مادی» فرنان برودل، کتاب «نظام جهانی مدرن» والرشتاین مهمترین کتابی است که به فارسی ترجمه شده است و بیش از هر نویسنده دیگری حتی مارکس و وبر در این کتاب با نام برودل بر میخوریم.
وی در ادامه به فرنان برودل (١٩٨٢-١٩٠٢) از چهرههای برجسته مکتب تاریخنگاری آنال در فرانسه پرداخت و گفت: در برودل شاهد پیوند بشر و محیط هستیم. او در «سرمایهداری و حیات مادی» استدلال میکند که تغییرات آب و هوایی در دورهای در اروپا منجر به پیدایش سرمایهداری مدرن شده است، پایان عصر یخبندانها، گرم شدن زمین و افزایش تولید در اروپا به این امر منجر شده است. این استدلال تحت عنوان استدلال جغرافیایی بارها در علوم اجتماعی ایران مورد نقد واقع شده است. در ایران نیز میتوانیم به تاثیر تحولات اقلیمی بر مسائل سیاسی و اجتماعی اشاره کرد، مثل بحران آب و بیابانزایی و کاهش ظرفیت تولید. همچنین این نقد به برودل وارد شده که تاریخ را به صورت کلیت میبیند و جایی برای اختیار انسانها نمیگذارد. برودل میگفت وقتی تاریخ را در بلندمدت در نظر بگیریم، بیاختیار انسانها و کنشگران انسانی حذف میشوند و آنچه باقی میماند جریان تاریخ است، این نگرش ساختاری به تاریخ است. این رویکرد را در والرشتاین نیز میبینیم. ویژگی سوم برودل اهمیت زیاد دادن به دورههای بلند تاریخ و تکرار تاریخ در این دورهها و شکلگیری ساختارهای تکرار شونده است. والرشتاین نیز چنین است؛ او سده شانزدهم را از ١۴۵٠ تا ١۶۵٠ در نظر میگیرد. از این نظر این جریان تاریخنگارانه را میتوان آغازگاه تحلیل جدی اثر زمان در تبیین جامعهشناختی خواند.
در مقیاس جهانی
فاضلی ویژگی بعدی رویکرد والرشتاین را تبیین تغییرات در مقیاس جهانی خواند و گفت: عنوان دقیق کتاب نه «نظام جهانی مدرن» بلکه «نظام-جهان مدرن» است. او از یک نظام جهانی حرف نمیزند، بلکه از نظامی حرف میزند که خودش یک جهان است و در منطقهای واقع شده که کوچکتر از کل کره زمین است، به همین خاطر او تاکید میکند خط فاصله (-) بین دو کلمه «نظام» و «جهان» اهمیت دارد، زیرا بدون آن چنین به نظر میرسد که انگار تنها یک نظام- جهان وجود دارد، در حالی که والرشتاین به «نظام-جهانها» میپردازد. تعبیر «جهان» والرشتاین از کتاب «مدیترانه و جهان مدیترانهای در عصر فیلیپ دوم» برودل آمده است. برودل در این کتاب استدلال میکند که مدیترانه به مثابه جهانی است که در آن تقسیم کار خاصی وجود دارد. این تقسیم کار در هر منطقهای میتواند شکل بگیرد و از این حیث یک مرکز، یک نیمهپیرامون و یک پیرامون پدید میآید. در جهان مدیترانهای برودل دولت-شهرهای ایتالیایی مثل ونیز و فلورانس مرکز جهانی بودند که پیرامون و نیمه پیرامونش کل کره زمین را در بر نمیگیرد، بلکه جهانی شامل جنوب اروپا، بخشی از شبهجزیره ایبری و شمال آفریقا را شامل میشود و حتی امپراتوری عثمانی در آن زمان لایه بیرونی آن را شکل میدهد. بر این اساس میتوان نظام-جهانهای متفاوتی در جاهای مختلف کره زمین بازشناسی کرد. مفهوم جهان نزد برودل را در سه سخنرانی منتشر شده از او با عنوان «پویاییهای سرمایهداری» میتوان دید.
فاضلی دیگر ویژگی کار والرشتاین متاثر از برودل را بیزاری از ماکس وبر خواند و گفت: برودل بارها صریح گفته است که از وبر متنفر است. البته نمیتوان گفت والرشتاین از وبر متنفر است، اما وظیفه خودش میداند که وبرینها را نقد جدی کند و به همین نسبت کل جریان مدرنیسم را نقد کند. بنابراین برای درک والرشتاین باید شناخت ولو اجمالی از تاریخنگاری آنال داشت. برای این کار میتوان به سخنرانیهای مذکور برودل که به فارسی ترجمه شده و مقدمه پرویز پیران بر جلد اول «سرمایهداری و حیات مادی» برودل رجوع کرد.
والرشتاین و علوم اجتماعی در ایران
وی در ادامه به نسبت والرشتاین با علوم اجتماعی ایران و درک تاریخ اجتماعی از حیث روشی و نظری در ایران پرداخت و گفت: کتاب والرشتاین بنیادیتر از آن ا ست که بتوان از آن کاربست عملی روزمره استخراج کرد، اما این کتاب کمک میکند جامعهشناسی، تاریخ، تاریخاقتصادی، تحلیل اقتصادی- سیاسی و… به گونهای متحول شود و کسانی که در این زمینهها در ایران فعالیت میکنند با اندیشهای رشد کنند که از آن اندیشه بتوان کاربستهایی اتخاذ کرد. والرشتاین نشان میدهد که سرمایهداری و توسعه الزاما از دل یک عقلانیت سوژه محور در نیامدهاند. بسیاری فکر میکنند توسعه در اروپا محصول یک فرآیند اروپای عقلانی است. والرشتاین بازخوانی معکوس تاریخ را رد میکند و نشان میدهد که اتفاقا این هسته عقلانی وجود نداشته است و این ویژگی ضدوبری اوست. ثانیا نشان میدهد که آنچه در اروپا رخ داده محصول اقترانها یا بزنگاه های (conjecture) تاریخی و تحولات مادی است و نه تحولات سوبژکتیو عقلمحور. او تاکید میکند آنچه ارزشهای توسعه خوانده میشود، بعد از توسعه آمدهاند نه پیش از آن. فراتر از والرشتاین، برودل در فصل آخر «سرمایهداری و حیات مادی» نشان میدهد که اروپای قرن شانزدهم چقدر وحشیانه است. اما اقترانهای تاریخی فرآیند توسعه ایجاد کرده است. بنابراین والرشتاین مخالف جریان تحول برنامهریزی شده تاریخ است.
هدف والرشتاین نقد نظام-جهان مدرن از طریق نقد بنیادی علوم انسانی جدید است. به همین خاطر او میگوید که باید به این علوم نیندیشید و باید این پارادایمهای قرن نوزدهمی را دور انداخت و با منحل کردن دپارتمانهای علوم انسانی یک علم اجتماعی، تاریخی کلنگر پدید آورد.
فاضلی نقد صریح وبر را دیگر ویژگی والرشتاین خواند و گفت: شاید منظور خود وبر از «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» این نبود که بگوید ارزشها توسعه را ایجاد میکنند، اما وبرینها چنین کردند و والرشتاین آن را نقد میکند. نکته سوم والرشتاین تاکید بر نقش دولت است. او به سهم دولت در توسعه بسیار اهمیت میدهد. این برخلاف جریانی از اندیشه توسعه در ایران است که میکوشد بگوید دولت نقشی در توسعه نداشته است. ها-جون چانگ، اقتصاددان کرهای و استاد دانشگاه آکسفورد در کتاب «نردبان را دور بندازید»
میگوید اروپاییان خودشان از نردبان دولت بالا رفتهاند و حالا که توسعه یافتهاند، توصیههای بانک جهانی و ای.ام.اف این است که هر چه بیشتر اقتصاد را آزاد کنید و دولت را کنار بزنید. استدلال او این است که کره جنوبی و آسیای جنوب شرقی از نردبان دولت بالا رفتهاند. والرشتاین نیز در این زمینه تحلیل دقیقی دارد. او «دولت پرتوان» یا «دولت با ظرفیت» capacitated state را دولتی میخواند که در برابر هر گونه گروه اجتماعی ویژه در درون دولت استقلال دارد، این مفهوم در برابر دولت تسخیر شده (captured state) قرار میگیرد که دولتی است که گروهی آن را اشغال کرده و از ظرفیت دولت برای منافع خودش استفاده میکند و جامعه را حذف میکند. والرشتاین تاریخ اروپا را محصول دولتهای پرتوان میخواند. این را میتوان با ادبیاتی که از دهه ١٩٨٠ با کتاب «بازگشت دولت به صحنه» پیتر اونس و تدا اسکاچپول و دیتریش روشمایر مقایسه کرد.
تفاوتهای کوچک در زمان به تحولات بزرگ میانجامند
فاضلی دیگر ویژگی والرشتاین متناسب با جامعه ایران را تحلیل تاریخ اقتصادی خواند و گفت: علوم اجتماعی در ایران تربیت تاریخی ندارند و حتی کسانی در گروههای جامعهشناسی هستند که کار تاریخی را دشوار و ناممکن یا بیفایده میخوانند. والرشتاین بر عکس تصریح میکند کل کتابش مبتنی بر مکتوبات ثانوی است و خودش سراغ سند اولیه نمیرود. اسکاچپول هم در «دولتها و انقلابات اجتماعی» چنین میکند. من حدود ١٠ سال است که در زمینه مسائل محیطزیستی کار میکنم. معمولا جامعهشناسان از یکسو و کارشناسان محیطزیست از سوی دیگر مرا متهم میکنند که این کارها به تو ربط ندارد، اما در واقع ٢٠ درصد استدلالهای والرشتاین در این کتاب و ۵٠ درصد استدلالهای برودل در «سرمایهداری و حیات اجتماعی» از جنس تحلیل اقلیم است. ما در علوم اجتماعیمان هم به نقش فناوری و تحول زمان توجه نداریم. تفاوتهای کوچک در زمان به تحولات بزرگ میانجامند. فاضلی گفت: بروس کامینگز میگوید والرشتاین به ما یاد داد که ممکن است ما تاریخ را فراموش کنیم، اما تاریخ هرگز ما را فراموش نمیکند. کسانی که امروز تحولات ایران را بررسی میکنند، ممکن است فراموش کنند که در ۵٠ سال گذشته چه وقایعی رخ داده است، اما تاریخ وقایعی چون اصلاحات ارضی و بزنگاهها را فراموش نمیکند.
به لحاظ روششناختی نیز این کتاب سند بزرگی برای پیوند تاریخ و علوم اجتماعی است. اهل علوم اجتماعی در ایران از ضعف تخیل تاریخی رنج میبرند. وی سپس نکاتی درباره ترجمه کتاب بیان کرد و گفت: برخی واژهها در این کتاب نامانوس هستند، مثلا ترجمه مدرنیسم به مدرنگری نامانوس است. همچنین کاربرد کانون-پیرامون به جای مرکز-پیرامون یا بدتر از آن خاوری-باختری به جای شرقی-غربی یا امپراتورانه به جای امپراتوری یا پشیز کردن سکه به جای کاهش ارزش سکه یا میان سدهای به جای قرون وسطا یا پویش به جای اکتشاف و کشتسان به جای کشتزار و آزادگذاری برای «لسه فر» و بازار آزاد است. این معادلهای نامانوس به خواننده فشار میآورد.
فاضلی در پایان به چند نکته مهم از کتاب والرشتاین اشاره کرد و گفت: والرشتاین یک جا میگوید «نه انسانها و نه جوامع بیخود درگیر کارهای دشوار نمیشوند». دیگری تحلیل عمیق والرشتاین از اثر محدودیت بر رشد جوامع است. او میگوید «چین سرمایهداری نشد زیرا وسیع بود و هر وقت میخواست غله خودش را تامین کند از طریق رفتن به مرزها و گسترش آنها آن را تامین میکرد». امروز در ایران دولتهای بدون محدودیت خودشان و جامعهشان را ویران میکنند. تحلیل محدودیت یکی از بزرگترین دستاوردهای والرشتاین است. همچنین تحلیل والرشتاین از سنت عمیق است. او میگوید «در واقع میتوان به عنوان یک اصل عام جامعهشناختی اینگونه پنداشت در هر مقطع معینی از زمان آنچه سنتی پنداشته میشود، خاستگاه تازهتری نسبت به آنچه عموم مردم تصور میکنند دارد. سنت از آنچه شما فکر میکنید به شما نزدیکتر است، بیش از آنچه مردم فکر میکنند سنت اختراع عصر نزدیک به خودشان است. این نتیجه چه اختراعی است؟ در درجه نخست بازنمود غرایز محافظهکارانه گروههای چندی است که زیر تیغ تهدید تنزل منزلت اجتماعی خود هستند.»
علیه لیبرالیسم حرف نزن
احمد نادری
احمد نادری بحث خود را با اشاره به اینکه «نظام جهانی مدرن» چهارمین کتاب ترجمه شده از والرشتاین است، گفت: والرشتاین دشوارنویس است و ارجاعات فراوان به تاریخ و اقتصاد از ویژگیهای آثار اوست. وی در ادامه به اهمیت والرشتاین برای علوم اجتماعی ایران پرداخت و گفت: والرشتاین بعد از سفر به ایران وقتی به امریکا رفت، مصاحبه مفصلی با یکی از نشریات امریکایی کرد و گفت در ایران لیبرالهای ایرانی به من گفتهاند که علیه لیبرالیسم حرف نزن، من در دل لیبرالیسم این کار را میکنم، چطور در ایران این کار را نکنم؟! شناخت نقد درست از لیبرالیسم و نئولیبرالیسم از درسهایی است که میتوان از والرشتاین آموخت و اینکه ما ایرانیها کجای این سیستم قرار گرفتهایم و چطور سیستم لیبرالی به اقتصاد ایران فرافکنی شده و با رویکردهای نئولیبرال همهچیز را نابود میکند؟
نادری با تایید سخن فاضلی مبنی بر ارجاعات فراوان والرشتاین به مکتب آنال و چهره شاخص آن فرنان برودل گفت: چهار نوع تاریخ آنالیها یعنی کوتاهمدت، میان مدت، بلندمدت و تاریخ ساختاری یا خیلی بلندمدت مرتبا در کارهای والرشتاین مورد استفاده قرار میگیرد.
اما نظریه کلی والرشتاین مبتنی بر تجزیه و تحلیل جهانی شدن است. کار او را میتوان نوعی جامعهشناسی جهانی شدن در یک بستر بلند تاریخی خواند. او قایل به سه نوع نظام اجتماعی در تاریخ بشر است؛ نخست نظامهای کوچک که اقتصادهای ساده مبتنی بر شکارگری و کشاورزی که در جوامع پیشامدرن از آنها بحث میشود و به نظر والرشتاین این نظامها دیگر وجود ندارند. دوم نظامهای امپراتوری هستند. امپراتوریها نظامهای چند فرهنگی با یک سیستم سیاسی متمرکز و یکسان و تقسیم کار واحد هستند. تقسیم کار برای والرشتاین بسیار مهم است، او امپراتوریهای باستانی را مثال میزند و آخرین آنها را امپراتوری عثمانی میداند. والرشتاین سومین شکل از نظام اجتماعی را اقتصادهای جهانی یا نظام- جهانها میخواند و میگوید الان ما با این پدیده مواجه هستیم، یعنی عصر امپراتوریها به سر رسیده است.
تبارشناسی نظام-جهان مدرن
نادری گفت: اقتصادهای جهانی از دید والرشتاین نظامهای اجتماعیای هستند که نظامهای سیاسی متفاوت و زیادی در آنها هست، فرهنگها نیز متفاوت است، اما یک سیستم اقتصادی مشترک است که همه اینها را هدایت میکند، یعنی به تعبیر مارکس یک زیربنای اقتصادی است که نظام-جهانها را به گردش در میآورد. او نظام-جهان مدرن را نمونه تمام و کمال آن میداند. مثال دیگر او سوسیالیسم جهانی است که البته وجود خارجی ندارد، اما در نظریه توسط سوسیالیستها درباره آن بحث شده است. مساله اصلی والرشتاین تجزیه و تحلیل ریشههای سرمایهداری مدرن و مولفههایی است که آن را بازتولید میکند زیرا نظام-جهان مدرن مبتنی بر سرمایهداری است. در سلسله جبال والرشتاین دایم با نوعی از تبارشناسی نظام جهانی مدرن و نظام سرمایهداری مواجه هستیم. نقطه عزیمت تبارشناسی که از نیچه آغاز و در فوکو متجلی میشود، این است که نهادهای موجود ازلی و ابدی نیستند، بلکه در یک فرآیند تاریخی به وجود آمدهاند و کارکردهایی دارند و ممکن است تغییر کنند یا از بین بروند.
نادری در ادامه به روایت تبارشناسانه والرشتاین از شکلگیری نظام- جهان مدرن پرداخت و گفت: به نظر والرشتاین نظام سرمایهداری از ابتدای قرن پانزدهم در مرکز اروپای شمالی و غربی نشو و نما یافت و به تدریج به کل دنیا بسط یافت و تمام جهان را درنوردید. این نظام-جهان از قرن هجدهم به بعد به خصوص بعد از عصر انقلابها به خصوص انقلاب فرانسه در اروپا کاملا مستقر و ثابت و نهادینه میشود. انقلاب فرانسه شوک عظیمی به نظام سرمایهداری وارد کرد و این امر به تعبیر والرشتاین موجب «عادی شدگی تغییر» شد. از نظر او سرمایهداری مدرن سه نهاد را خلق کرد تا تغییر عادی شود.
اهل علوم اجتماعی در ایران از ضعف تخیل تاریخی رنج میبرند.
او از ایدئولوژیها و جنبشها بحث میکند و نشان میدهد که چطور این جنبشها تغییر را در روبنا عادی میکنند که زیربنای سرمایهداری سالم بماند. او مهمتر از همه از علوم انسانی مدرن یاد میکند که این تغییر را عادی میکنند. به نظر او جامعه سرمایهداری غربی سه علم را برای این عادیسازی در سه حوزه مختلف ایجاد کرد. در حوزه عمومی اعمال قدرت علوم سیاسی را خلق کرد، در حوزه نیمه عمومی و نیمه خصوصی تولید اقتصاد را خلق کرد و در حوزه خصوصی و برای شناخت آن علوم اجتماعی و به طور خاص جامعهشناسی را خلق کرد. از دید والرشتاین این سه علم برای شناخت جامعه غربی و عادی کردن تغییر پدید آمدند.
اسطوره برساخته علوم انسانی جدید
نادری گفت: والرشتاین به تبارشناسی و روششناسی علوم اجتماعی پرداخت. روششناسی در این علوم در ابتدا پوزیتیویستی و مبتنی بر روش علوم تجربی و طبیعی بود. این رشتهها بهتدریج در دانشگاهها جای خود را باز کردند و انجمنهای ملی و سپس انجمنهای جهانی را تاسیس کردند. هدف این علوم از دید والرشتاین این است که سرمایهداری مدرن را نجات دهند. نگاه والرشتاین به علوم انسانی اساسا منفی است. فوکو نیز در تبارشناسیاش از نظامهای حقیقت مدرن چنین نگاهی دارد و رابطه قدرت و حقیقت را بررسی میکند و نشان میدهد که چطور قدرت رژیمهای حقیقت را به وجود میآورد. والرشتاین البته در آثارش به فوکو ارجاع نمیدهد، اما مشابهت او به فوکو شدید و عمیق است.
والرشتاین در تبارشناسی علوم انسانی آنچه اسطوره بنیادین جامعه مدرن میخواند را نقد میکند و میگوید که جامعه سرمایهداری همواره به ما گفته است روزی روزگاری اروپایی وجود داشت که در عصر فئودالیسم زندگی میکرد، زمانهای سیاه و تاریک که در آن وحشت و تباهی سراسر دنیا به ویژه جوامع فئودال اروپا را فراگرفته بود. بعد بر اثر فرآیندهای خاصی تغییراتی در جامعه فئودالی رخ داد و ما شاهد ظهور طبقه جدیدی شدیم که امروزه طبقه متوسط خوانده میشود و تاجران شهری و اندیشههای تازهای پدید آمدند و دست به دست هم دادند و فرآیند انقلاب صنعتی رقم خورد. بعد از انقلاب صنعتی شاهدیم که علم و تکنولوژی فراگیر شد و شیوه زندگی مردم تغییر کرد، در نتیجه شاهد یک تغییر اقتصادی جدی در سطح جوامع به خصوص جوامع اروپایی شدیم.
این امر به یک تغییر سیاسی منجر شد که همان انقلابهای عصر انقلابها بود و رژیمهای دموکراتیک سر کار آمدند. این روایت همچون یک انگاره رایج در ذهن همه ما هست. اما والرشتاین پنبه این انگاره یا به تعبیر خودش اسطوره را میزند. او این روایت را اسطوره جامعه مدرن میخواند و آن را شالودهشکنی میکند. والرشتاین این را داستان کشورهای پیشرفته را میخواند و همچنین اسطوره توسعه (development) را بیان و شالودهشکنی میکند. او میگوید که کشورهای پیشرفته به دنیا گفتند اگر بچههای خوبی (good boy) باشید و به ملزومات کشورهای توسعهیافته و سرمایهداری وفادار باشید، میتوانید امیدوار باشید که روزی توسعه بیابید. این یک الگوی توسعه تک خطی است که والرشتاین آن را به طور جدی نقد میکند.
تولد شرقشناسی و قومشناسی
نادری در ادامه گفت: اروپا بعد از خلق علوم مذکور و شناخت خودش، همچنین میخواست «دیگری»ها را نیز بشناسد، یعنی کشورهایی را که توسعه نیافته بودند. برای این شناخت دو علم دیگر نیز خلق کرد، یکی شرقشناسی (orientalism) و دیگری مردمشناسی یا قومشناسی (ethnology). شرقشناسی به جوامعی میپرداخت که سنت مکتوب و تجربه کهن سیاسی غیراروپایی داشتند، مثل ایران و چین و مصر و مردمشناسان به جوامعی میپرداختند که سنت مکتوب و نظام سیاسی به معنای امروزین و مدرن نداشتند، اگرچه سامان سیاسی و اجتماعی خاص خودشان را داشتند.
به هر حال این الگوی توسعه تک خطی لزوما باید به شناخت دیگری توسعه نیافته منجر میشد. یعنی برای اوج پیشرفتگی یعنی انسان متمدن پیشرفته غربی، انسان بیتمدن و عقبمانده غیرغربی از حیث اقتصادی موضوعیت داشت، زیرا اساسا مبنای امواج سهگانه استعمار اقتصاد است و بر این اساس نوعی هدایتگری و تکلیفگرایی و میسیونری شکل گرفت که الان در نئوکانهای امریکایی نیز هست. همچنین با بحث علمی توسل به خشونت نیز توجیه میشود.
این را در مصاحبههای سیاستمداران امریکایی در مورد مردم عراق و افغانستان نیز میبینیم. همچنین در این اسطوره ایدئولوژی تطورگرایی که پروژه روشنگری است، موج میزند که والرشتاین آن را به طور مفصل نقد میکند. نادری در پایان گفت: همچنین در سلسله جبال والرشتاین شاهد نقد او به بحث تفاوت گماین شافت (اجتماع یا community) و گزل شافت (جامعه یا society) تونیس هستیم. پیشفرض تونیس مثل دورکهیم این است که ما از همبستگی مکانیکی (گماین شافت) با تطور به همبستگی ارگانیک (گزلشافت) میرسیم.
در حالی که والرشتاین به درستی میگوید اتفاقا گماین شافتها از بین نرفتهاند، بلکه در اثر کنش و واکنشهای نظام- جهان مدرن پیچیدهتر شدهاند و در شکلهای مقاومت و ضدفرهنگها خود را بازتولید میکنند. او میگوید در نظام اقتصاد سرمایهداری مدرن خطوط قومیتی با خطوط فقر همپوشانی مییابند، در نتیجه بخش عظیمی از جمعیت فقرا هم در داخل سیستم هست و هم از آن طرد شده است.
او این را نیز نتیجه علوم انسانی جدید میداند. بنابراین هدف والرشتاین نقد نظام-جهان مدرن از طریق نقد بنیادی علوم انسانی جدید است. به همین خاطر او میگوید که باید به این علوم نیندیشید و باید این پارادایمهای قرن نوزدهمی را دور انداخت و با منحل کردن دپارتمانهای علوم انسانی یک علم اجتماعی، تاریخی کلنگر پدید آورد.