جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
ویرایش محتوا
احمد نادری

دانشیار مردم‌شناسی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و عضو هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی

دسته بندی ها
مشارکت با ما
مشارکت
طرح ها و پیشنهادات خود را برای ما ارسال کنید.

جمهوری اسلامی و بحران بازتولید

احمد نادری

آنچه امروز در ایران شاهد آن هستیم، مساله انسداد حکومتی نخبگان و انسداد نخبگان حکومتی است و این مساله سبب دلسردی جوانان و بی تفاوتی آنان شده است. لذا تا دیر نشده بایستی در این مورد بصورت نظام مند برنامه ریزی شود.

مقدمه

بازتولید (Reproduction) بطور کلی وضعیتی است که در آن یک ارگانیسم زنده خود را تکثیر کرده و تبدیل به دو موجود شود. درعلوم اجتماعی نیز این واژه به تبعیت کلی از تعریف زیستی آن، به تکثیر و استمرار یک گروه، ملت، سیستم، جامعه یا دسته های بزرگی از انسان ها اطلاق می شود. بحران بازتولید نیز به وضعیتی اطلاق می گردد که در آن، سیستم بازتولید (چه زیستی و چه اجتماعی) دچار کژکارکردهای سیستماتیک و در نتیجه دچار آنومی و نابهنجاری است.

بازتولید دو بعد دارد. بعد فردی و اجتماعی. در بعد فردی و بیولوژیک، واژه “تولید مثل” موضوعیت می یابد، که البته از رفتارشناسی حیوانی وارد ادبیات انسانی نیز شده است. لذا در اینجا موضوع زایش و زایندگی و بطور کلی موضوع زنان اهمیت می یابد. در بعد اجتماعی نیز، آنچه موضوعیت دارد، تداوم اجتماعی و فرهنگی و سیاسی است. جامعه و سیستم اجتماعی ای دچار نشاط و پویایی است که بازتولید اجتماعی در آن بخوبی اتفاق افتد و فرهنگ و نهادهای اجتماعی در پروسه اجتماعی شدن و فرهنگ پذیری بخوبی به نسل های جدیدتر منتقل شود.

دو بعد اصلی بحران بازتولید

مدعای اصلی این نوشته آن است که در کشور ما و البته در سیستم سیاسی و اجتماعی ما نوعی از آنومی و بحران بازتولید وجود دارد و لذا اگر به حال آن فکری نشود، این بحران در آینده میان مدت و کوتاه مدت، سیستم را دچار تلاطم خواهد کرد. این بحران بازتولید، در هر دو بعد قابل مشاهده است، یعنی هم بیولوژیک و هم اجتماعی. در بعد بیولوژیک (که البته موضوع بحث ما نیست)، آنچه اهمیت دارد این است که نرخ باروری زنان به 9/1 رسیده است (که افولی وحشتناک است) و از نرخ جایگزینی که 1/2 است، کمتر شده است، و این خود می تواند در آینده کوتاه و بلند مدت خطراتی را در بعد امنیت ملی برای ایران به دنبال داشته باشد.

در بعد اجتماعی که موضوع بحث ماست، دو ضعف عمده در بازتولید وجود دارد: اول،  ضعف در اجتماعی شدن و فرهنگ پذیری نسل های جدید، و دوم ضعف در بازتولید در نهاد سیاست. بعد اول به آنچه امروزه ما تحت عنوان “شکاف نسلی” از آن یاد می کنیم، برمی گردد. شکاف نسلی بدین معناست که نسل های جدید (مخصوصا نسل چهارم) زبان نسل های قبلی را نمی فهمند و تشکیک جدی در نظام ارزشی و باورها و هنجارهای آنان دارند. این مساله البته به عوامل مختلفی بر می گردد که بخشی از آنها درون سیستمی و بخشی از آنان بیرونی می باشند. در بعد برونی می توان به دو موج مدرنیته و جهانی شدن اشاره کرد که بطور همزمان به تعبیر کارل مارکس با “منطق یکدست ساز” خود سعی در استانداردسازی فرهنگی در سراسر دنیا دارد و در پروسه امپریالیسم فرهنگی سعی در فرافکنی فرهنگ مصرفی آمریکایی به کل دنیا و از جمله جامعه ایران دارد. این دو موج آنچنان قدرتمند و تاثیرگذار بوده است که توانسته تا حدودی شکاف جدی نسلی در جامعه ایران ایجاد کند، لذا ما امروزه تقریبا در هر خانواده ای فرزندانی را می بینیم که با پدران و مادران و حتی خواهر و برادر بزرگتر خود متفاوت اند، و این تفاوت از پوشش ظاهری گرفته تا ذائقه فرهنگی و … بسط یافته است. این موضوع البته جای بحث مفصل دارد و مورد بحث ما نیست.

عدم گردش نخبگان و بحران بازتولید در نهاد سیاست

ضعف دوم در بازتولید اجتماعی، به نهاد سیاست برمی گردد. در اینجا مفهومی به نام “گردش نخبگان” مطرح است. بحران بازتولید اجتماعی –سیاسی وضعیتی است که در آن گردش نخبگان اتفاق نمی افتد و سیستم دچار انسداد گردش است. مدعای ما این است که سیستم سیاسی و اجتماعی ما در بعد مدیریتی در حال حاضر از این بحران در رنج است. واژه نخبه (Elite) از اواخر قرن نوزدهم وارد ادبیات علوم اجتماعی شد و تا به امروز تعاریف و مصادیق و دسته بندی های مختلفی از آن شده است. در تعریف نخبه و مصداق آن اختلاف نظرها زیاد است. بطور کلی می توان دیدگاه ها را در دو دسته بندی کلان جای داد: دیدگاه های کلاسیک و دیدگاه های متاخر.

در دیدگاه کلاسیک نخبه گرایی، شاهد یک دیکوتومی در حرکت ابتدایی برای تعریف نخبه روبه رو هستیم: دیکوتومی نخبه/ توده. در اینجا رویکرد به نخبه کاملا مثبت است و توده مفهومی منفی را القا می کند. در این دیکوتومی، نخبه نقش مثبت و رهبرگونه، اندیشه ورز و فعال دارد و توده ها نقشی منفعل و غیراندیشه ورز. دو اندیشمند پایه گذار این مفهوم را می توان موسکا و پاره تو دانست که هر دو ایتالیایی اند. از نظر موسکا، در تمامی جوامع یک اقلیت سازمان یافته وجود دارد که اراده خود را به اکثریتی سازمان نیافته تحمیل می کند و این اقلیت همان نخبگان هستند. در تعریف وی، نخبه به عنوان یک طبقه در نظر گرفته شده است. پاره تو اما در بسط مفهوم نخبه بسیار موفق تر بود. وی با وفادار بودن به دیکوتومی بالا، معتقد است نخبه کسی است که خصوصیاتی منحصر به فرد و استثنایی دارد و استعداد و قابلیت هایی بالا در زمینه کاری خود یا برخی از زمینه ها دارد. در نظر وی، نخبگان در رشته های فعالیت خود بهترین شاخص ها را کسب کرده اند. از دید وی، نخبگان شایسته ترین افراد یک گروه و جامعه اند.

دیدگاه های متاخر در مورد نخبگان را می توان در دو رویکرد کلی دسته بندی کرد: الف) رویکردهای کارکردگرایانه ب) رویکردهای انتقادی. بحث اساسی در رویکردهای کارکردگرایانه به مفهوم ثبات و وفاق اجتماعی و ضرورت کارکردی وجود نخبگان در این راستا مربوط می شود. در این دیدگاه، نخبه اهمیت دارد، چرا که برای حفظ نظم و ثبات اجتماعی سیستم ها کارکرد دارد. نظریه پردازانی همچون کارل مانهایم (جامعه شناس معروف آلمانی) و لاسول و پارسونز که در فضای آمریکای پس از جنگ مشغول نظریه پردازی برای توجیه وضعیت آمریکا در دوران جنگ سرد و نظم دوقطبی بودند، در این زمره قرار می گیرند. مانهایم در کتاب انسان و جامعه در عصر نوسازی (Mensch und Gesellschaft im Zeitalter des Umbaus) با رویکردی کارکردگرایانه، نخبگان را به سه گروه تقسیم می کند: نخبگان دینی و اخلاقی، نخبگان فکری و هنری و نخبگان سازمانی و سیاسی. مانهایم معتقد است وضعیت مطلوب و ایده آل در هر جامعه ای مستلزم وفور نخبگان در هر سه دسته بندی فوق و نقش آفرینی آنهاست. تالکوت پارسونز که از وی می توان به عنوان غول جامعه شناسی آمریکای پس از جنگ یاد کرد، با پیگیری نظریه کارکردگرایی ساختاری، سعی در توجیه و بهبود بحران های نظام سرمایه داری آمریکایی داشت و با بنیان گذاردن نظریه چهار سطحی خود، نقشی عظیم در توجیه نظم کاپیتالیستی آمریکا در سطوح فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی داشت. او نقش نخبگان را در نظام سرمایه داری بسیار پررنگ می دید و برای آنها ارزش کارکردی بسیار بالایی در نظر می گرفت.

رویکردهای انتقادی در مفهوم نخبگی، نقطه آغاز حرکت خود را بر مفهوم تضاد اجتماعی قرار می دهند و مفهوم نخبه را با واژه طبقه مورد تحلیل قرار می دهند. سی رایت میلز، جامعه شناس آمریکایی در فضای پس از جنگ (که با پارسونز و دستگاه نظری وی درافتاد)، از مفهومی به نام نخبه قدرت (The Power Elite) رونمایی کرد و نقطه تمرکز وی در این کتاب، مطالعه روابط نخبگان اقتصادی و سیاسی آمریکای پس از جنگ بود. منظور وی از نخبگان قدرت، افرادی است که موقعیت شان آنها را توانمند به تصمیم سازی و تصمیم گیری هایی می کند که پیامدهای وسیع دارد.این نخبگان از نظر میلز، در راس سازمانهای بزرگ سیاسی، اقتصادی و نظامی اند و این سه تیپ از سازمان به تعبیر وی مراکز واقعی قدرت اند و بقیه نهادها و سازمانها از نظر وی در موقعیت تبعیت از این سه تیپ سازمان قرار دارند. نگاه میلز به نخبگان، با بدبینی بسیار زیاد همراه است و البته این بدبینی در مورد جامعه سرمایه دارانه و نظم کاپیتالیستی ایالات متحده بیراه نیست.

یکی دیگر از نظریه پردازانی که دیدگاه انتقادی نسبت به مفهوم نخبه دارد، پیر بوردیو جامعه شناس فرانسوی است. او از مفهومی به نام نخبگان حاکم نام می برد و تعریف وی از این مفهوم، همان طبقه حاکم است که تحت شرایطی خود را بازتولید می کنند. از نظر بوردیو نخبگان حاکم خود را با دو سازوکار عمده بازتولید می کنند: اول، مفهوم سرمایه (که از نظر وی انواعی همچون اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادین دارد) و دوم عادت واره یا هابیتوس است. از نظر بوردیو نخبگان حاکم با داشتن مجموع سرمایه های گفته شده از طرفی، و از طرف دیگر با دارا بودن هابیتوس (مجموعه ای از قابلیت های درونی و انتسابی و ذاتی و همچنین مجموعه ای از رفتارها، مهارت ها و قابلیت ها و دانش ها و رویکردهایی که در فرایند اجتماعی شدن کسب می شود) خود را بازتولید کرده و اداره و مدیریت جامعه را در دست می گیرند.

نظریه های مورد توجه و نظر ما در این نوشتار، همان رویکرد های کلاسیک و کارکردگرایانه به نخبگی است. در این دیدگاه، که پاره تو یکی از سرمشق های جدی آن است، نخبگان افراد شایسته جامعه اند که به بازتولید هر سیستم کمک می کنند. پاره تو از نخبه حکومتی و غیرحکومتی سخن می گوید و بحث اصلی خود را بر نخبگان حکومتی استوار می کند. ما نیز در اینجا بحث خود را بر این نوع از نخبگان در جمهوری اسلامی قرار می دهیم. در نظر وی، گردش نخبگان حکومتی (The Circulation of Elites) رمز تداوم هر سیستم و رمز بازتولید آن است. او معتقد است هر سیستم در دو صورت کارایی خواهد داشت و بازتولید خواهد شد: 1-گردش نخبگان 2- وجود آمیزه ای از دو ته نشست اصلی در نظام (شیران و روباهان). وی بحث اخیر خود را از ماکیاولی الهام می گیرد . شیران سمبل قدرت عریان و سخت در هر نظام، و روباهان سمبل تدبیر و تفکر هستند. پاره تو معتقد است آمیزه ای از قدرت سخت (شیران) و قدرت نرم (روباهان) برای تداوم حرکت هر جامعه بشدت نیاز است.

در مورد گردش نخبگان نیز، وی معتقد است چنانچه این مساله صورت نپذیرد و نخبگان حکومتی نتوانند راهی برای جذب افراد استثنایی که از پایین خود را بالا می کشند، در ترکیب سیاسی جامعه بیابند، جامعه دچار عدم تعادل خواهد شد و این عدم تعادل، یا از طریق باز کردن مدخل های تازه در مسیرهای تحرک اجتماعی ترمیم خواهد شد، و یا (گزینه محتمل تر) اینکه از طریق براندازی خشونت آمیز نخبگان حکومتی قدیمی ناکار آمد و جایگزینی نخبگان شایسته تر این قضیه روی خواهد داد، که در اینجا ما شاهد یک انقلاب تمام عیار خواهیم بود.

انسداد حکومتی نخبگان و انسداد نخبگان حکومتی

آنچه اکنون در ایران شاهد آن هستیم، نوعی از انسداد حکومتی نخبگان و انسداد نخبگان حکومتی است، به این معنا که در نخبگان حکومتی اصلا گردش وجود ندارد و نه تنها نخبگان حکومتی با پدیده ای به نام گردش نخبگان آشنایی ندارند، بلکه سیستم و دولت (State) نیز به این مساله اصلا توجه ندارد. در اینجا آنچه اهمیت می یابد، مفهوم جوان است. ایران یکی از جوانترین کشورهای دنیاست و حدود نیمی از جمعیت آنرا جوانان (با تعریف ما در اینجا) تشکیل می دهند.

اگر بخواهیم تحلیلی نسلی از انقلاب اسلامی ایران در سال 57 ارائه دهیم، باید گفت این انقلاب حاصل نوعی از گردش نخبگانی بود و در طی آن نخبگان جوان با براندازی سیستم قبل، جای آنان را در چرخه مدیریتی گرفتند و نظام سیاسی نوظهور پس از چالش های بسیاری که از سوی ضدانقلاب داخلی و خارجی و قدرتهای آن روز بین المللی برایش درست شده بود، توانست خود را سرانجام به تثبیت برساند، و این نبود، مگر با مجاهدت جوانان این سرزمین. مدیریت انقلاب و پس از آن جنگ تحمیلی قطعا با همین جوانان بود. جوانانی که میانگین سنی آنان به 25 سال می رسید. لذا، گردش (انقلابی) نخبگان توانست بخوبی خود را در عرصه مدیریتی نظام جمهوری اسلامی نمایان سازد.

مشکل در انسداد نخبگان از جایی آغاز شد که دولتِ پس از جنگ که در عرصه اقتصاد به سیاست های نئولیبرالی روی آورده بود، نوعی از الیگارشی مدیریتی از بالا به پایین را نهادینه کرد و در کنار آن، با نوعی از شیفت ارزشی در مدیران و دولتمردان مواجه شدیم که سرآغاز آن سخنرانی تاریخی رییس جمهور وقت، آقای هاشمی رفسنجانی در مورد فرا رسیدن دوره مانور تجمل و فاصله گرفتن از آنچه وی ساده زیستی مسئولان می نامید، بود. در دوره دوم ریاست جمهوری هاشمی و در دوره اول خاتمی، شاهد آن بودیم که مدیران انقلابی و جوانان دیروز که اکنون پا به سن گذاشته و شیفت ارزشی و فرهنگی فوق الذکر آنان را دچار دنیازدگی و رفاه گرایی و مصرف گرایی تمام عیار ساخته بود، سیطره خود را بر پست های مدیریتی کاملا نهادینه کرده و جوانان نسل سوم که پا به عرصه گذاشته بودند را به بازی نمی گرفتند. این جریان برای توجیه اعمال خود، سیطره الیگارشیک خود را سیستماتیک کرده و با استفاده از دستگاه های قانونگذاری و اجرایی، آنرا محکم نمود. از سال 84 به بعد، سعی بر این شد تا رویه فوق قدری تغییر یابد و رییس جمهور نهم و دهم سعی بر میدان دادن به نخبگان جوان نمود، اما از آنجا که این انسداد ساختاری و قانونی و سیستماتیک شده بود، تلاش های فردی (و نه سیستماتیک) وی تقریبا به جایی نرسید. طرفه آنکه پدیده مشاوران جوان به علت خطاهای راهبردی آن، تقریبا بصورت نیمه کاره ماند. با روی کار آمدن دولت یازدهم، بازگشتی تمام عیار به دوره هاشمی رفسنجانی صورت گرفت (و گرفته است) و آنچه امروز شاهد آن هستیم، بازگشت همان مدیران نسل اول و دوم بر مسند مدیریت است. مدیرانی که نه حال و توان کار کردن دارند، و نه روحیه مدیریت و ریسک پذیری مدیریتی. از اینرو، در دولت آقای روحانی، انسداد نخبگان حکومتی پررنگ تر شده است. این در حالی است که لشکری از جوانان بی کار و البته تحصیلکرده و دلسوز در کشور وجود دارد که به کار گرفته نمی شوند و این، همان بحران بازتولید است که ما از آن سخن می گوییم.

پاره توموانع گردش نخبگان را بازدارنده هایی همچون ثروت موروثی، پیوندهای خانوادگی و … می دانست و این آفت هم اکنون دامن نخبگان حکومتی مستقر را گرفته و ما شاهد آن هستیم که گردش های معدود هم اگر صورت می پذیرد، در همین دایره های خانوادگی و ثروت مندان حکومتی موروثی صورت می گیرد و آنچه در سالهای اخیر از آن در ذیل عنوان “صفدریسم” در ادبیات عامه ایران نام برده می شود، سمبل همین “چرخش” های مدیریت شده به نفع باندهای ثروت و قدرت خانوادگی در ایران است.

جمع بندی

در جمع بندی بایستی اینگونه گفت که گردش نخبگان در یک سیستم، بقا و بازتولید آن سیستم را تضمین می کند و این مساله بایستی بصورت سیستماتیک و با برنامه صورت پذیرد و عدم گردش، سبب انسداد و بحران بازتولید در سیستم می شود و این گردش بایستی با جایگزینی نسلی توام باشد. نمونه تاریخی بحران بازتولید را می توان در فضای بین 1945 تا جنبش 68 اروپا مشاهده کرد، که اگرچه به انقلاب سیاسی تمام عیار منجر نشد، اما توانست یک انقلاب فرهنگی تمام عیار را رقم زند و سبب شد بسیاری از ارزش های سنتی نسل های گذشته توسط نسل های جدید زیرپا گذاشته شود. آنچه امروز در ایران شاهد آن هستیم، مساله انسداد حکومتی نخبگان و انسداد نخبگان حکومتی است و این مساله سبب دلسردی جوانان و بی تفاوتی آنان شده است. لذا  تا دیر نشده بایستی در این مورد بصورت نظام مند برنامه ریزی شود.

ارجاعات:   

Mills, C. Wright,2000, The Power Elite, Oxford: Oxford University Press.-

– Mannheim, Karl, 1935, Mensch und Gesellschaft im Zeitalter des Umbaus. Leiden: A. W. Sijthoff Verlag.

http://www.mehrnews.com/news/3727474/%D8%AC%D9%85%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1-%DA%86%D9%86%D8%AF-%D9%86%D9%81%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

فیسبوک
واتساپ
توئیتر
لینکدین
پینترست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *