در سال های اخیر مقام معظم رهبری با تغییر تاکتیک و نه حتی استراتژیک اعلام کردند که ما در جنگ ۳۳ روزه به حزب الله کمک کردیم و منبعد هر کسی به مقابله با اسرائیل بپردازد ما به او کمک خواهیم کرد. لذا ما به لحاظ سخت هم با آمریکا تقابل داریم. مادامی که هسته سخت نظام ایران که معتقد به ارزشهای سال ۱۳۵۷ هست این حضور فعال را داشته باشد، که من اسمش را میگذارم هسته سخت انقلاب ایران، و خط و ربط سیاست خارجی ایران را مشخص کند، مادامی که این وجود داشته باشد نبرد تمدّنی ایران و ایالات متّحده تمامی نخواهد داشت. اگر از این خط و هسته سخت عبور کنیم و هسته سخت شکسته شود یا استحاله شود قاعدتاً این نبرد به سود ایالات متّحده آمریکا تمام میشود و بر عکس مادامی که ایالات متّحده پافشاری میکند روی هسته سخت ارزشی خودش قاعدتاً این جنگ همچنان ادامه خواهد داشت.
در بخش اوّل از مصاحبه با دکتر احمد نادری استاد دانشگاه و مدیر گروه انسانشناسی دانشگاه تهران به مبناها و سرآغاز نبرد تمدّنی آمریکا با ایران پرداختیم؛ در بخش دوّم به بررسی شاخصهای افول آمریکا در جنبههای مختلف آن پرداختیم که به شرح زیر تقدیم میگردد.
شاخصهای افول آمریکا و قدرتمندی ایران از نظر شما چیست؟
اتفاقی که بعد از فروپاشی شوروی افتاد این بود که آمریکا سعی کرد در فضای سیاست بین الملل خود را به عنوان قدرتی هژمون معرفی کند. ویژگی قدرت هژمون این است که تمام کننده است، مانند یک پدر سنتی مقتدر که حرفش تمام کننده است و اوست که حرف میزند ولو اینکه اشتباه کند. در سیستمهای پدر سالاری سنتی حرف پدر تمام کننده است ولو اشتباه کند. لذا در فضای بین الملل حرف هژمون، خاصیت تمام کنندهگی دارد حتی اگر هژمون اشتباهات خیلی فاحش کند. یعنی در عرصه عینیت تمام کننده است. اتفاقی که از ابتدای قرن ۲۱ در عرصه جهانی مخصوصاً در جهان اسلام افتاد، نشان داد که آمریکا دیگر هژمون نیست و نظریه پردازان آمریکایی خیلی دیر اعتراف کردند که ما دیگر هژمون نیستیم. مثلا برژینسکی ۱۰ سال قبل بحثی را مطرح کرد که آمریکا دیگر قدرت هژمونیک جهان نیست. دیر هنگام بود ولی یک واقعیتی بود. برژینسکی برخلاف کیسینجر و بقیه، در فضای بین المللی یک مقداری رئالیستتر است و واقعیت هایی را میبیند که دیگران نمیخواهند ببینند. در ابتدای قرن ۲۱ جنگ افغانستان و فروپاشی برج های دوقلو را شاهد یک- سناریوی آن هرچه که بود مهم نیست چه کار خود آمریکاییها و چه عربستان سعودی و چه کار بنیادگراهای سنی هر چه که بود کاری نداریم- این اتفاق بهانه ای در دست ایالات متحده آمریکا جهت دخالت در مسائل جهان اسلام می شود. در سال ۲۰۰۳ جنگ عراق و فروپاشی صدام اتفاق می افتد و بعد از آن، نائبان آمریکا با حمایت ایالات متّحده در منطقه درگیری ایجاد کردند که به عنوان مثال میتوان به جنگ ۲۰۰۶ حزب الله لبنان و اسرائیل اشاره کرد که بعد به آن خواهیم پرداخت، این درگیریها توسط آمریکاییها در منطقه بنیان گذاشته و آغاز شد، اما مسئلهی مهم اینجاست که آمریکا جنگ را شروع میکند ولی نمیتواند تمامش کند. گفتیم شاخصهی هژمون، قدرت تمام کنندگی آن است. این یک شاخص جدی است که افول ایالات متحده آمریکا در حوزه نظامی را نشان میدهد، البته این مساله به حوزه های دیگر هم ربط پیدا می کند. در واقع، عدم قدرت تمام کنندگی یک شاخص جدی در فروپاشی ایالت متحده است. مثلا میبینیم سربازان خود را در افغانستان پیاده میکند و ظاهراً دولت طالبان را از هم می پاشد. اما طالبان چون یک جنبش اصیل اجتماعی است خود را از نظر اجتماعی بازتولید میکند. ولی آمریکا سیستم سیاسی طالبان را از کار میاندازد و سرنگون میکند. خب اتفاقی که میافتد این است آمریکا ناتو را در ایالات مختلف افغانستان مستقر میکند امّا این طرح عملا شکست خورد، زیرا سربازان ناتو شب ها نمیتوانستند از پادگان خارج شوند چون در اینصورت مردم آنها را میکشتند، مردم با این سیستم همخوانی نداشتند و آن را نمیپذیرفتند و علاوه بر عدم پذیرش، بدنه اجتماعی و فرهنگی هم پذیرای آنها نبودند. علاوه بر این، بحث جدی دیگر این است که که مداخله کنندگان منطقه ای هم در آنجا بیکار ننشستهاند. این مداخلهگران منطقهای که برایشان مهم است آمریکا در منطقه نباشد، در افغانستان چه کسانی هستند؟ چین روسیه و هند و ایران که اتفاقاً هر ۴ کشور، قدرتهای منطقهای هستند و همسایگان افغانستان هم تلقی میشوند، اینها مداخله و بازیگری را آغاز میکنند. آمریکاییها در افکار عمومی یک سرشکستگی بزرگی را در افغانستان تجربه میکنند هم از لحاظ نظامی و هم از منظر وجههی عمومی به عنوان یک ابر قدرت. بعد از آن در عراق هم همین اتفاق افتاد و در جریان عراق هم تعیین کنندگی با ایران می شود و به تعبیری آمریکا بیش از ۶ تریلیون دلار در عراق خرج کرد و نتیجهاش این شد که عراق را به تعبیر خودشان دادند دست جمهوری اسلامی و خارج شدند. این یک واقعیّت است نه به این معنا که ایران قصد مداخله دارد، این به این معناست که بر اساس سنت، رابطه ایران و عراق یک رابطه حسنه است پس طبعاً ایران و عراق همگرایی پیدا میکنند. منطقی که پشت این مسئله هست و آمریکاییها انکار میکنند همین است. این پیوند مثبت ایران و عراق، قبل از هر چیز یک پیوند تاریخی و فرهنگی است. به طور کلی اگر بخواهیم شاخصهای افول آمریکا در سالهای اخیر را نام ببریم، از یک سو بعد ذهنی- فرهنگی را داریم و از سویی دیگر یک بُعد عینی که جنبههای نظامی و امنیتی و اقتصادی را شامل میشود. البته این دو با هم ارتباط تنگاتنگی دارند. اگر بخواهیم دیالکتیکی نگاه کنیم، دیالکتیکِ عین و ذهن، ارتباط تنگاتنگی با هم دارند و افول آمریکا را در این دو بحث میتوانیم ببینیم. در حوزه ذهنی، فرهنگی و اجتماعی، بحث مهمی که وجود دارد این است: ایالات متحده به سبب مداخلات جدیای که در پنج دههی اخیر در کل جهان داشته است، یعنی از جنگ جهانی دوم به بعد، در واقع با نوعی افول پرستیژ یا وجهه روبه رو بوده است که این بُعد ذهنی است؛ یعنی آمریکا جایگاه خود را از دست داده است. ایالات متّحده آمریکا از ابتدای تاسیس به عنوان یک سرزمین فرصتها -به اصطلاح خود آمریکاییها- مطرح می شد. با این وجود این عنوان -یعنی رویای آمریکایی که در نظام تبادل نمادین و نظام رسانه ای غرب و دنیا معنادار بود که آنجا سرزمین آرزوها است و هر کس می خواهد به فرصتی دست پیدا کند، باید به آمریکا سفر کند و چیزهایی شبیه آن که یک قرن این قصه دوام آورد- در طول چهار دههی اخیر پرستیژ ایالات متحده در کشورها بواسطهی مداخله ، از هم پاشیده است. به تعبیری آمریکا رسوایی های زیادی به بار آورده است. آن نظام لیبرال دموکراسی که یکی از پایههای جدی ایالات متّحده آمریکا بود، در کنار حقوق بشر که این دو، دو کلید واژه مهم در نظام ارزشی تمدن غرب محسوب میشود که اتفاقاً آمریکا اینها را در نظام ارزشی خود برجسته می کند، از نظر ملّتها از اعتبار افتادهاند.
امروزه کمتر تحلیلگر و حتی در میان افراد معمولی کسی پیدا میشود که به این نکته پی نبرده باشد که آمریکا در نظام ارزشی خود از یک مدل استاندارد دوگانه(Double Standard) پیروی میکند. به این معنا که وقتی صحبت از حقوق بشر میکند، مردم دنیا میگویند این حقوق بشر برای کی و در مورد کی؟ آیا مردم افغانستان و عراق و اساساً مسلمانان که در سیاستهای سبعانه آمریکا کشته شدهاند هم بشر هستند؟ آیا هم اکنون مردم یمن که روزانه کشته میشوند بشر هستند یا نه؟ این سوال جدی است که در اذهان مردم دنیا مطرح شده است. این همان دابل استاندارد یا استاندارد دوگانه است. که خود آمریکا چه به طور مستقیم و چه غیر مستقیم دارد این رعب و وحشت را با این سیستم پیش می برد. این رسوایی اول دولت آمریکا است.
بحث دموکراسی و افتضاح حاکمان مرتجع منطقه غرب آسیا، رسوایی دوم و در واقع رسوایی تمام عیارتری است برای آمریکا. به این معنا که آمریکا از حکومتهایی در منطقه حمایت میکند که حتی یکبار هم انتخابات در آنها برگزار نشده است، دولتهای مرتجع دیکتاتور با سیستم سبعانه و خشن که نمونهاش عربستان صعودی و امارات متحده عربی هستند. در عربستان آخرین باری که انتخابات برگزار شده است، زمانی بوده که میخواستند پیامبر را به قتل برسانند و از هر قبیله یک نفر را جمع کردند. این آخرین سابقه دموکراسی در عربستان است. این مساله طنز است، و البته یک واقعیت تاریخی است، منتها در کنارش طنز هم هست. اینها شدند متحدان آمریکا، لذا این دبل استاندارد هم حوزه حقوق بشر و هم دموکراسی آمریکا را بی اعتبار کرد. این مساله پرستیژ آمریکایی را در حوزه ذهنی به چالش کشیده است و این چالش بسیار هم جدی است. در سالهای اخیر، علی الخصوص بعد از جنگ افغانستان و عراق، تحقیقی در دانشگاه برلین توسط یک محقق دکتری دربارهی ادراک مسلمانان از سیاست نئوکانها در منطقه و خاورمیانه انجام شد. این تحقیق نشان می داد که چطور پرستیژ آمریکا دچار افولی جدی شده است، مخصوصاً در میان مسلمانان جهان.
یکی دیگر از ابعاد عینی افول قدرت آمریکا، بحث اقتصادی، نظامی، امنیّتی است. پیشتر البته اشاره کردم که در حوزه امنیّتی، آمریکا دیگر آن قدرت تمام کنندگی سابق را ندارد. آمریکا در سالهای اخیر بازی نظامی را آغاز کرده اما هیچگاه به آن پایان نداده است. در عراق و افغانستان ، نوار غزه و در سوریه شاهد این ماجرا بودیم، حالا یا به صورت مستقیم یا غیرمستقیم و نیابتی. در این فرآیند شاهد هستیم که خود آمریکا نمیتواند بازیای را که آغاز کرده است تمام کند. بنابراین، عوامل دیگر فعال میشوند که مهمترین عامل جمهوری اسلامی است و نکته جالبتر این است که ایران در منطقه دخالت میکند و آنها هیچ گاه از خود سوال نمیکنند که چرا ایران که همسایه این کشورها است و یک سیستم ارزشی مشترک با آنها دارد متهم به مداخله است و آنها که از ۱۳ هزار کیلومتر فاصله در منطقه مداخله میکنند از این اتهام مبرا هستند؟ این هم نوعی از طنز است که بر میگردد به قدرت رسانهای آمریکا و رسانههای جریان مسلط یا مین استریم(main stream) که هنوز در دست آمریکا هستند.
آمریکاییها در حوزه نظامی و امنیّتی، نه در عراق و نه در سوریه و نه در یمن تمام کننده نبودند. این یک امر محتوم است. وقتی آنها جنگ سوریه را شروع کردند، تقریباً تمام دنیا همانطور که اردوغان میگفت که اسد یک ماه دیگر میرود متقاعد شده بودند که این امر قطعی است و این فقط ایران بود که پای کار اسد ایستاد و امروز میبینیم که هنوز اسد هست، چندین دولت در نقاط مختلف دنیا عوض شدند و حاکمانی که می گفتند اسد باید برود، خودشان رفتند. اردوغان هم خواهد رفت ولی اسد خواهد ماند.
امّا در بحث اقتصادی اگر بخواهیم شاخصی عینی ذکر کنیم. باید به وب سایتی به آدرس usdebtclock.org ، اشاره کنم که من قبل از حضور شما نگاهی به آن انداختم. این سایت وزارت خزانه داری آمریکا است. اگر سری به این سایت بزنید، خواهید دید که در این سایت مانند یک یک کنتور برق صنعتی شاخصها و ارقام و اعداد مختلف در اقتصاد آمریکا نشان داده میشوند. در این وب سایت، بدهی کلی آمریکا در سمت چپ بالا نمایش داده میشود که مثل یک کرنومتر کار میکند. در حال حاضر این بدهی۲۱٫۹۷۷ تریلیون دلار است که احتمالاً وقتی شما این مصاحبه را منتشر میکنید به بالاتر از این میزان میرسد. پیشنهاد میکنم حتماً سری به این وب سایت بزنید.
کشوری که این حجم بدهی دارد، تا این لحظه این کشور از نظر اقتصادی اساساً ورشکسته است. این چیزی است که خود آمریکاییها مطرح میکنند. این حرف ما نیست که حالا بگوییم چون آمریکا دشمن ما است پس ورشکسته است. اگر کسی کمترین میزان دانش اقتصاد را هم داشته باشد می فهمد که ۲۱٫۹۷۷ تریلیون دلار بدهی یعنی این کشور ورشکسته است. امّا چرا علی رغم این واقعیّت آمریکا فرو نمیپاشد؟ بحثی که اینجا هست این است که علی رغم فروپاشی اقتصادی، چون به لحاظ تمدّنی و نظامی یک دولت قدرتمند است، این شاخص نظامی و امنیّتی به دولت آمریکا کمک میکنند که سرپا بماند.
موسسهای در آمریکا به نام شیکاگو اینتر پرایس وجود دارد که محاسبهی جالبی انجام داده بود که بر اساس آن، واحد شما اگر تمام اسکناسهای یک دلاری را به هم وصل کنید ، میزان بدهی آمریکا ده برابر فاصله زمین تا خورشید است. یعنی ده برابر این فاصله را اگر اسکناس یک دلاری بچینید میشود میزان بدهی آمریکا. که الان بیشتر هم شده چون این موسسه قبلا این کار را انجام داده بود. نکته جالب این است که اینترپرایز می گفت به ازای هر آمریکایی ۶۰ هزار دلار بدهی وجود دارد، یعنی هر آمریکایی سرانه بدهیاش ۶۰ هزار دلار است. خب این یک شاخص جدی برای افول آمریکاست، امّا چون از نظر نظامی هنوز آمریکا قدرت دارد به حیات خود ادامه میدهد. امّا به تعبیر ایمانوئل والر اشتاین که یک جامعهشناس انتقادی آمریکایی و در قید حیات است، این سیستم رو به افول است و دارد از هم میپاشد. والرشتاین خاطرنشان میکند که ممکن است تا صدسال دیگر هم آریکا مسرپا باشد ولی قاعدتاً این سیستم در حال فروپاشی است چون به لحاظ شاخصهای اقتصادی اساساً در وضعیت فروپاشی قرار دارد.
نکته جالبتر این است که ایالات متّحدهی آمریکا و مردم آمریکا با خرج مردم دنیا تا الان زندگی کردند. از پیدایش نظام برتون وودز در سیستم اقتصادی سیاسی دنیا تاکنون، اگر مبنای اقتصاد آمریکا را بر اساس دلار در نظر بگیریم میبینیم که اقتصاد آمریکا شکست های جدی را تجربه کرده است. در سیستم برتون وودز اتفاقی که افتاد این بود که هر اونس طلا را معادل یک عددی دلار گذاشتند و اقتصاد دنیا را با دلار تنظیم کردند. البته با پشتوانه طلا که بعداً اساساً پشتوانه طلا هم از بین رفت و به سمتی رفت که با دلار یک سیستم کاغذ بازی راه افتاد یعنی آمریکا دلار چاپ میکند و به مردم دنیا میدهد و بانک مرکزی آمریکا با این سیستم دارد زندگی میکند که یک سیستم کاملا فیک و جعلی است. این دلار هیچ پشتوانهای ندارد. شاهد مثالش اوراق قرضه دولتی است که آمریکا در سالهای اخیر فروخته است. بخش زیادی از این اوراق قرضه را چینیها خریدند، این اوراق که یک رقم خیلی بالایی است را چینیها خریدند. الان اگر چینیها بخواهند تصمیم بگیرند که این اوراق را از ایالات متّحده آمریکا بیرون بکشند و معادل طلای دلارش را بگیرند ایالات متّحده آمریکا بیش از پیش سرنگون میشود و چین هم این را میداند و هیچ وقت اینکار را نخواهد کرد، بلکه میگذارد به نقطه نهایی برسد و بعد ضربه نهایی را بزند. چینیها این را خوب فهمیدند و خوب جلو رفتند. البته در کنار این سیستم، اگرچه چینیها خوب فهمیدند ولی اعراب حاشیه خلیج فارس هنوز این مساله را نفهمیدند. آنها به آمریکا نفت میدهند و آمریکاییها به آنها اوراق قرضه میدهند ولی چون قدرتی در اعراب حاشیه خلیج فارس وجود ندارد، اگر آن حاکم مابه ازای اوراق را طلب کند، حاکم عوض میشود. همان اتفاقی که در قطر افتاد و در جاهای دیگر هم اتفاق خواهد افتاد. مثلا ملک سلمان اگر بخواهد مابه ازای اوراق قرضه مشارکتی که در سیستم دولتی آمریکا خریده را مطالبه کند، ملک سلمان قاعدتاً تا امشب بیشتر شاه نخواهد بود و یکی دیگر جایگزین میشود. نمونه این مسئله در قطر اتفاق افتاد. شیخ را بردند و پسرش را جایگزین کردند و آب هم از آب تکان نخورد. ولی در چین این خبرها نیست اوضاع فرق میکند. مواردی که ذکر کردم گواهی بر افول آمریکا در عرصه اقتصادی است.
پایان فرآیند افول آمریکا چه زمانی است؟
اصطلاحاً در نظام بین المللی میگوییم که این فرآیند، جنگی در جریان(ongoing war) است.این فرآیند، یک نبرد رو به جلو است. یعنی این نبرد تمدنی در حال ادامه هست و هر کدام از این دو قطب یعنی هم ایران و هم آمریکا اساساً ابزارهایی دارند برای تحت فشار قراردادن دیگری. ما در منطقه ابزار داریم، مثلاً ما آمریکا را در منطقه تحقیر بدی کردیم. بارها و بارها و ضربات بسیار سنگینی به مناطق آمریکا زدیم . آنها هم ضربات بسیار بدی به ما زدند در این ۴۰ سال که این هم قابل انکار نیست. امّا نکته مهم این است که شما برای پایان جنگ طرح داشته باشید. منطق جنگ این است. تا زمانی که هرکدام از این دوقطب بر سیستم های ارزشی خود پافشاری کنند این جنگ ادامه خواهد داشت. یکی از دلایل اصلیای که آمریکا به دنبال استحالهی ایران است، این است که اگر شما نظام ارزشی را تغییر بدهید یعنی اگر در یک سیستمی تغییر ارزشی(value change) یا جابهجایی ارزشی(value shift) اتفاق بیافتد ، قاعدتاً شما میتوانید آن سیستم را مدیریت کنید. لذا آمریکا در جنگ نرم خود، که از ابتدای دولت بعد از جنگ یعنی دولت کارگزاران به ریاست آقای رفسنجانی، یکی از سرمایهگذاریهایی که کردند و تا الان هم موفق بوده این بوده که بر خلق یک طبقه جدید مبتنی بر نظام ارزشی متفاوت از نظام ارزشی انقلاب سرمایه گذاری کرده است. این فرآیند،در ابتدا در همان دولت کارگزاران انجام شد که سردمدار آن خود آقای هاشمی رفسنجانی بود و همینطور ادامهدار بود و الان دولتی هم که بر سر کار است دقیقاً پیرو همان نظام ارزشی است، هم به لحاظ فرهنگی و هم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی. این خط، خطی است که آمریکا در ایران شروع کرده است. خیلی از نیروهای کارگزاران که همان قشر تکنوکرات هستند، معتقدند که ما باید در حاشیه غرب قرار بگیریم. به لحاظ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و… و در حاشیه نئولیبرالیسم باشیم. در حقیقت همان نقشی که شاه داشت را ایفا کنیم. یعنی شاه یک ژاندارم خوب و موفق بود که مثل یک نگهبان پاسدار منافع آمریکا بود، سیستم ارزشی لیبرال آمریکا را دنبال میکرد و سیستم اقتصادیاش هم در حاشیه آمریکا شکل گرفت و یک پسر خوب به تمام معنا بود. در حقیقت آنچه که آرزوی نئولیبرالهای وطنی است، این است که در حاشیه غرب قرار بگیریم و ما عیناً میبینیم که حرکات آقای روحانی و تیمش در سالهای اخیر یعنی روی کار آمدن دولت یازدهم در بها دادن به غربیها و گذاشتن کل تخم مرغ های سیاست خارجی در سبدهای غرب و آمریکا با همان مدل دارد دنبال میشود که مثل همان تغییر ارزشی است. لذا این نظام ارزشی را آمریکا به خوبی دریافته است. از دید آنها اگر بتوان این نظام ارزشی را دگرگون کرد، میتوان به راحتی بر ایران چیزه شد. از دید آنها حتی اگر فتح نظامی اتفاق نیفتد، آنها باید بتوانند فتح فرهنگی، فتح ادراکی و ذهنی و ارزشی را رقم بزنند. لذا آمریکا سرمایهگذاری جدیای بر قشر رو به آمریکا و غربپرستِ شبه مدرن در ایران کرده است که نمونه اعلای آن میشود آقای هاشمی رفسنجانی و البته مدل کوچک هاشمی رفسنجانی میشود حسن روحانی که همان سیستم را پیش میبرد.
پس باید باز هم خاطرنشان کنم که بخشی از این جنگ، جنگ ارزشی است، بخشی هم جنگ سخت است. یعنی بالاخره منافع سخت ما در منطقه با منافع سخت آمریکا در منطقه در تقابل هم قرار دارند. ما در سالهای اخیر در نقاطی جلوی آمریکا ایستادیم، شهید دادیم و آمریکاییها هم کشته شدند. ما در عراق و سوریه ورود کردیم و در مقابل آمریکا قرار گرفتیم. در کمک رسانی به حزب الله که یک جریان دیگری هم دارد ورود کردیم تا جایی که ما تا مدتی بدون اینکه کمکهای خود را علنی کنیم حمایت میکردیم ولی در سال های اخیر مقام معظم رهبری با تغییر تاکتیک و نه حتی استراتژیک اعلام کردند که ما در جنگ ۳۳ روزه به حزب الله کمک کردیم و منبعد هر کسی به مقابله با اسرائیل بپردازد ما به او کمک خواهیم کرد. لذا ما به لحاظ سخت هم با آمریکا تقابل داریم. مادامی که هسته سخت نظام ایران که معتقد به ارزشهای سال ۱۳۵۷ هست این حضور فعال را داشته باشد، که من اسمش را میگذارم هسته سخت انقلاب ایران، و خط و ربط سیاست خارجی ایران را مشخص کند، مادامی که این وجود داشته باشد نبرد تمدّنی ایران و ایالات متّحده تمامی نخواهد داشت. اگر از این خط و هسته سخت عبور کنیم و هسته سخت شکسته شود یا استحاله شود قاعدتاً این نبرد به سود ایالات متّحده آمریکا تمام میشود و بر عکس مادامی که ایالات متّحده پافشاری میکند روی هسته سخت ارزشی خودش قاعدتاً این جنگ همچنان ادامه خواهد داشت. بحثی که والرشتاین در جامعه شناسی خود دارد این است که دیر یا زود آمریکا دچار فروپاشی خواهد شد. امّا با شاخصههایی که والرشتاین در موردش صحبت کرده این فروپاشی یک بحث میان مدت و بلند مدت است.